" بررسی نظريه نسبيت عدالت "
« لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم
الناس بالقسط »( 1 ) .
بحث امشب ما در اطراف عدالت است كه آيا عدالت نسبی است يا مطلق
؟ اول ارتباط اين بحث را با بحث خودمان در شبهای گذشته عرض بكنم بعد
وارد مطلب بشوم . عرايضی كه ما در شبهای پيش عرض كرديم اين بود كه در
ارتباط با مقتضيات زمان بعضی امور تقاضاهای مختلف دارند . اينها همان
اموری هستند كه تغيير پذيرند . ولی يك سلسله تقاضاها و احتياجات هستند
كه ثابت و لايتغيرند ، اموری نيستند كه در زمانهای مختلف تغيير بپذيرند
بلكه آنها را بايد حفظ كرد . انحراف زمان از اينها دليل بر انحراف و
فساد زمان است . به عبارت ديگر احتياجات فردی و اجتماعی بشر بر دو قسم
است ، بعضی ثابت است و بعضی متغير . ما در اين زمينه بايد در دو جبهه
بجنگيم و با دو دسته طرف هستيم . يك دسته كسانی هستند كه به احتياجات
متغير اعتقاد ندارند و همه
پاورقی :
1 - سوره حديد ، آيه . 25 احتياجات بشر را در تمام زمانها ثابت فرض میكنند كه ما نام آنان را
جامدها می گذاريم . دسته ديگر افرادی هستند كه ما آنان را جاهل میگوئيم .
اينها همه چيز را تغيير پذير میدانند . بنا به فرض جامدها ، در مقتضيات
زمان ، چيزی كه بايد وضع خودش را به تبع زمان تغيير بدهد وجود ندارد . و
طبق نظر جاهلها هيچ چيزی در عالم وجود ندارد كه در همه زمانها يكنواخت و
ثابت باشد . اين ، اصول مطالبی بود كه شبهای قبل روی آنها بحث میكرديم.
طبقه جاهلها دو فرضيه نيمه فلسفی دارند . ( چون در ميان دانشمندان اين
حرفها وجود دارد ما پيشاپيش آنها را عنوان میكنيم تا مسلمانان متوجه
باشند و قبل از آنكه افراد جاهل آنها را عنوان بكنند جواب آماده داشته
باشند . ) دو فرضيه است كه اگر كسی آنها را بپذيرد ، بايد حرف جاهلها
را بپذيرد كه هيچ اصل ثابتی وجود ندارد . اين دو فرضيه يكی " نسبيت
اخلاق " است و ديگری " نسبيت عدالت " . اخلاق مربوط به حالت شخص و
نظام دادن به غرائز شخصی است . عدالت مربوط به نظام اجتماعی است .
فرضيه نسبيت اخلاق میگويد هيچ اخلاق ثابتی نمیتواند وجود داشته باشد ، پس
هيچ مكتب اخلاقی نمیتواند هميشه برای بشر برقرار باشد . فرضيه نسبيت
عدالت میگويد عدالت يك امر نسبی است ، بنابراين عدالت هيچ مكتبی نمی
تواند برای هميشه برقرار باشد. حالا ما بايد هر دوی اينها را تشريح بكنيم.
اما مسأله نسبيت عدالت . اولا كلمه " نسبيت " يعنی چه ؟ بعضی از
امور را نسبی میگويند و آن ، اموری است ، صفتی يا حالتی است كه آن را
با مقايسه با يك شیء معين میشود به چيزی
نسبت داد . مثلا بزرگی و كوچكی از امور نسبی است . اگر از شما بپرسند
بزرگی چقدر است و كوچكی چقدر ، آيا میتوانيد حدی برای آن معين بكنيد ؟
يك وقت شما میگوئيد من امروز يك گوسفند بزرگی ديدم ، خيلی هم مبالغه
میكنيد ، میگوئيد به اندازه يك گوساله بود . گوسفند كه يك حد متوسطی
دارد اگر به اندازه يك گوساله يكساله باشد خيلی بزرگ جلوه میكند . اما
شما اگر شتری را ببينيد به اندازه يك گاو ، میگوئيد چه شتر كوچكی است !
گوسفند در حد گوساله اگرباشد میگوئيد بزرگ است ولی شتر اگر در حد گاو
باشد میگوئيد كوچك است . چطور است كه يك شیء در حد گوساله بزرگ است
و شیء ديگر در حد گاو ، كوچك با آنكه گاو از گوساله بزرگتر است .
دوری و نزديكی نيز از امور نسبی است . يك وقت میگوئيد خانه ما مثلا
نيروی هوائی است . میگويند خانه شما چقدر دور است ! يك وقت هم
میگويند قم نزديك تهران است . اگر با مقياس فاصله شهرها اندازه بگيرند
قم نزديك تهران است . اگر با مقياس فاصله شهرها اندازه بگيرند قم را
نزديك فرض میكنند ، اما اگر به مقياس فاصله خانهها حساب بكنند ، از
اينجا تا نيروی هوائی دور است . اينست كه میگوئيم دوری و نزديكی يك
امر نسبی است يعنی نمیشود بطور كلی گفت دوری فلان مقدار است و نزديكی
فلان مقدار ، بلكه بايد گفت دوری و نزديكی نسبت به چيست و در چه مقياسی
است . اين امور را كه به نسبتها فرق میكنند ، امور نسبی میگويند و به
طور كلی نمیشود روی آنها حكم كرد يعنی تا دو شیء را مقايسه نكنند و با
مقياس معينی اندازه نگيرند ، نمیشود روی اين مفاهيم حكم كرد . ولی بعضی
از امور ، مطلق است . البته برخی اين مطلب را انكار میكنند و میگويند امر
مطلق وجود ندارد كه اين هم حرف غلطی است . در هر حال بعضی از امور ،
امور مطلق است مثل اعداد و همچنين مقادير . آيا عدد بيست نسبت به
اشياء فرق میكند ؟ يعنی اگر بگوئيد بيست گردو يا بگوئيد بيست ستاره ،
اينها در عدد با هم فرق میكند ؟ نه ، عدد آنها يكی است ، از لحاظ كميت
با هم فرقی ندارند . مقادير نيز همينطور است . حتی درباره زمان هم
اينطور است . مقادير مطلق است . مثلا پارچه را با متر میسنجند . اگر
مقدار پارچه را معين بكنند مثلا بگويند 1 / 80 متر و يا بگويند آدم طولش
1 / 80 متر است ، در اينجا 1 / 80 نسبت به همه جا و همه كس فرق نمیكند
، در صورتی كه در بزرگی و كوچكی ، اينها خيلی فرق میكرد .
معلوم شد كه بعضی امور نسبی هستند و بعضی ديگر مطلق .
راجع به خيلی از امور اين بحث پيش آمده است كه آيا نسبی هستند يا
مطلق ؟ از جمله در باب خود علم ، خود حقيقت . آيا حقيقت نسبی است يا
مطلق ؟ آيا علم نسبی است يا مطلق ؟ كه نمیخواهيم وارد اين بحث بشويم .
حال میخواهيم ببينيم آيا عدالت نسبی است يا مطلق ؟ اگر عدالت نسبی
باشد آن وقت حرف آن جاهلها به كرسی مینشيند كه عدالت نسبی است ، در
نتيجه در هر جامعه ای يك جور است ، در هر زمان هم يك جور است ، پس
عدالت نمیتواند يك دستور مطلق داشته باشد و بنابراين هيچ مكتبی
نمیتواند يك
دستور مطلق بدهد و بگويد اين عدالت است و بايد هميشه و همه جا اجرا شود
، حداكثر میتواند برای زمان و مكان خودش دستور عدالت بدهد . امكان
ندارد كه عدالت برای همه زمانها و مكانها يكجور بشود ، همين طور كه
امكان ندارد بزرگی و كوچكی برای همه اشياء يكجور باشد . اگر اين حرف
درست باشد كه عدالت نسبی است ، آن وقت حرف آنها درست است . ولی
اگر حرف آنها درست نباشد و عدالت مطلق باشد ، آن وقت حرف ما درست
است .
ما بايد عدالت را تعريف بكنيم كه عدالت چيست ؟ از روی تعريف آن
میتوانيم بفهميم كه عدالت جزء امور مطلق است يا نسبی ؟ آنچنان كه من
مجموعا يافتهام عدالت را سه جور میشود تعريف كرد . يكی اينكه عدالت
يعنی مساوات ، چون از ماده عدل است و عدل يعنی برابری . يك معنای
عدالت برابری است بلكه اصلا معنا و ريشه اصلی عدالت همان برابری است .
در قرآن هم اين ماده بعضی جاها معنای برابری میدهد ، نظير آنجا كه
میفرمايد : « ثم الذين كفروا بربهم يعدلون »( 1 ) كفار غير خدا را با
خدا برابر میكنند ، مساوی قرار میدهند . يك وقت هست كه ما عدالت را
به معنای مساوات و برابری تعريف میكنيم . آيا درست است يا نه ؟ جواب
اينست كه تا مقصودمان از مساوات چه باشد ؟ مساوات در چه ؟ بعضيها
عدالت را مساوات تعريف میكنند و مساوات را هم اين میدانند كه تمام
افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهائی كه داده
پاورقی :
1 - سوره انعام ، آيه . 1
شده است در يك سطح زندگی بكنند . يعنی معنای مساوات اينست كه همه
افراد يكجور غذاگيرشان بيايد و همه يكجور ثروت داشته باشند ، همه مردم
يكجور خانه و مسكن داشته باشند ، همه يكجور مركب داشته باشند ، همه مردم
از چيزی كه آنها موجب سعادت مینامند بطور مساوی بهرهمند شوند ، مثلا مال
و ثروت يكی از موجبات سعادت است ، خانه و زندگی از موجبات سعادت
است ، و غيره ، عدالت يعنی همه مردم از چيزهائی كه موجبات سعادت است
، برابر داشته باشند . اگر ما عدالت را اينجور معنی بكنيم ، درست نيست
. اين عدالت درست نيست و ظلم است . چرا ؟
اولا اينگونه عدالت امكان پذير نيست از اين نظر كه بعضی از موجبات
سعادت چيزهائی است كه در اختيار ما است و بعضی ديگر در اختيار ما
نيست و نمیتوانيم آنها را برابر بكنيم . برای اينكه موجبات سعادت ،
همهاش ثروت و مركب و غذا و اين نوع چيزها نيست . اينها قسمتی از
موجبات سعادت است . ارسطو میگويد موجبات سعادت نه چيز است ( يا
اينكه از نه چيز بيشتر است ) . سه چيز از موجبات سعادت در بدن است ،
سه چيز هم در روح انسان است و سه چيز است كه در خارج از بدن و روح يعنی
خارج از وجود انسان است . آن سه چيز كه در بدن انسان است ، يكی سلامت
است ، ديگری قدرت و نيرومندی و سوم جمال و زيبائی بالاخص برای زن . آن
سه چيز از موجبات سعادت كه در روح انسان است يكی عدالت است ، ديگری
حكمت و دانش است كه آدم دانا و نادان در يك سطح از سعادت نيستند ، و
سوم
شجاعت است . شجاعتی كه آنها میگويند به معنای زور باز و نيست بلكه به
معنی قوت قلب است . اما سه چيزی كه در خارج از وجود انسان است كه نه
در بدن است و نه در روح ، يكی مال و ثروت است ، ديگر پست و مقام است
كه انسان يك مقامی در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبيله و فاميل
است . كه ارزش اين موجبات سعادت همه به يك صورت نيست . پس اگر
بخواهيم عدالت را يعنی موجبات سعادت را بالسويه بين مردم تقسيم كنيم
در بعضی موارد امكان پذير نيست . مثلا مال و ثروت و آن چيزهايی را كه از
مال و ثروت به دست میآيد میتوان به طور مساوی تقسيم كرد اما همه كه
اينها نيست . به عنوان مثال آيا پستها را میتوان بالسويه تقسيم كرد ؟ در
يك كشور ولو سوسياليستی مثل اتحاد جماهير شوروی يا چين مقامهای مختلفی
است . بالاخره يك نفر " مائوتسه تونگ " يا " چوئن لای " خواهد بود ،
يك نفر است كه از نعمت شهرت جهانی بهرهمند است ، تمام مردم كه
نمیتوانند علی السويه دارای مقامهائی مساوی باشند . يا اينكه احترام را
نمیشود علی السويه تقسيم كرد ، محبوبيت را نمیشود بالسويه قسمت نمود .
فرزند داشتن را آيا میشود تقسيم كرد ؟ نه .
اين ايراد را میتوان به گونهای رد كرد و آن اينكه بگوئيم مساوات را
لااقل در اموری كه در اختيار بشر است برقرار میكنيم . يعنی در مسائل
اقتصادی و در هر چيز كه مربوط به جنبههای اقتصادی است مساوات باشد .
باز جوابش اينست كه اين خودش عين بی عدالتی است . آيا در خلقت ، همه
افراد از لحاظ استعداد و امكانات مساوی آفريده شدهاند ؟ دارای استعداد
فكری
و مغزی مشابه هستند ؟ آيا همه ، استعداد هنريشان مثل يكديگر است ؟ چه
رسد به استعداد فكری و مغزی در انواع علوم كه شايد نمیتوان دو نفر را
پيدا كرد كه از اين جهت كاملا مثل هم باشند ، همانطور كه ما نمیتوانيم دو
نفر را پيدا بكنيم كه از لحاظ شكل ظاهری يكجور باشند . حتی دو نفر دوقلو
را نمیتوان گفت كاملا شبيه يكديگر هستند . همينطور است از لحاظ حالات
روحی . حتی دو برادر دوقلو از لحاظ روحی مشابه نيستند ، باز با هم اختلاف
دارند . آيا افراد بشر از لحاظ قدرت بدنی با هم مساوی آفريده شده اند ؟
از لحاظ احساسات و عواطف مساوی آفريده شدهاند ؟ از لحاظ تمايلات ذوقی
يكجور آفريده شدهاند ؟ در يكی ذوق تجارت است ، در يكی ذوق قضاء است ،
در يكی ذوق سياست است و در ديگری ذوق تحصيل . حال كه افراد متفاوت
آفريده شدهاند ، پس محصول كار افراد با يكديگر مساوی نيست يعنی در يك
نفر قدرت كار و كوشش بيشتر است و در ديگری كمتر . در اتحاد جماهير
شوروی هم همه افراد ، آن نبوغ خروشچف را ندارند . حالا كه افراد از لحاظ
نبوغ و قدرت كار و ابتكار مساوی نيستند ، آيا بايد عليرغم اين تفاوتشان
به آنها علی السويه پاداش بدهيم ؟ يعنی اگر ما دو بچه را به مدرسه
فرستاديم ، يكی پركار بود و ديگری تنبل ، آيا آخر سال هنگام نمره دادن ،
به آنها يكجور نمره بدهيم و بگوئيم كشورمان كشور مساوات است و ما اين
تفاوتها را قائل نيستيم ؟ ! آخر سال ببينيم آن شاگرد زرنگ نمرهاش بيست
است و ديگری نمرهاش پنج است . بيائيم بين اين دو معدل بگيريم و به هر
كدام نمره دوازده و نيم بدهيم كه مساوی بشوند . اين خلاف عدالت و عين
ظلم
است كه يكی كار بكند و ديگری تنبل باشد ، محصول كار زرنگ را به تنبل
بدهيم . گذشته از اينكه خلاف عدالت است ، خلاف مصلحت اجتماع هم هست .
زيرا با اين كار تنبل هيچوقت زرنگ نمیشود و زرنگها هم تنبل خواهند شد
چون اگر وقتی كه من كار میكنم محصول كارم را به ديگری بدهند ، من چه كار
بكنم و چه كار نكنم با ديگری برابر هستم . من كه ديوانه نيستم كه كار
بكنم ! يكی قدرت ابتكارش بيشتر از ديگری است . يكی قدرت اختراع دارد
، يكی ندارد . اگر آنكه قدرت اختراع دارد ببيند سهمش با ديگری علی
السويه است ، پولی كه به او میدهند مساوی است با آنچه به ديگری میدهند
، و در معرفی و شهرت هم كه پاداش ديگری است اسم فرد را نمیبرند و
میگويند اجتماع اين كار را كرده است ، اصلا اين فرد ذوقش تحريك نمیشود
كه به دنبال اختراع برود . ذوق فرد وقتی به دنبال ابتكار و اختراع میرود
كه به نام خودش در تاريخ ثبت بشود . و لهذا بشريت جرأت نكرده كه تا
اين حد دنبال مساوات برود .
بنابراين اگر ما عدالت را به معنای مساوات بگيريم و مساوات را به
معنای برابر كردن افراد در پاداشها و نعمتها ، اولا شدنی نيست ، ثانيا
ظلم و تجاوز است و عدالت نيست ، ثالثا اجتماع خرابكن است چرا كه در
طبيعت ميان افراد تفاوت است .
حال ممكن است شما سؤال ديگری بكنيد ، بگوئيد چرا در خلقت ، افراد
متساوی آفريده نشدهاند ؟ چرا خدا در اصل ، اين عدالت را ( العياذ بالله
) عمل نكرد كه همه مردم را از هر جهت متساوی آفريده باشد ؟ شكلها همه
متساوی ، اندامها متساوی ،
رنگها متساوی ، استعدادها متساوی ، ذوقها متساوی ، درست مثل اجناس
فابريكی ، مثل لولههای لامپها كه از كارخانه در میآيند و تمامشان مثل
يكديگرند .
كمال از اختلاف پيدا میشود . اين اختلاف سطحهای مختلف است كه حركتها
را به وجود آورده است . اصلا اگر من و شما همه همشكل بوديم ، همفكر بوديم
، هم استعداد بوديم ، هم ذوق بوديم ، من دنبال همان كاری میرفتم كه شما
رفتهايد و شما دنبال همان كاری میرفتيد كه من رفتهام ، هيكل و قيافه من
همان بود كه شما داريد و هيكل و قيافه شما همان بود كه من دارم ، هر چه
من دارم شما داشتيد و هر چه شما داريد من داشتم ، من اينجا چكار میكردم و
شما اينجا چكار میكرديد ؟ اصلا چرا شما رفتيد دنبال تجارت و من رفتم
دنبال تحصيل علم ؟ هر دو از يك راه میرفتيم . از اختلاف و تفاوت است .
اين اختلاف و تفاوت ، نقص و كمال نيست ، نمیشود گفت يكی ناقصتر است
و ديگری كاملتر . هركس در راه خودش كامل است ولی همه ناقصند ، اجتماع
كامل است ، مجموع كامل است . گفت : " ابروی كج را راست بدی كج بودی
" . بينی بايد باشد ، ابرو هم بايد باشد . بينی بايد راست باشد ، ابرو
بايد كج باشد . بينی اگر مثل ابرو كج بود بد بود ، ابرو هم اگر مثل بينی
راست بود بد بود . ابرو همان كجش مطلوب است ، بينی همان راستش
مطلوب است .
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست |
كه هر چيزی به جای خويش نيكوست |
در اثر حركتها است كه سطحها پيدا میشود . تا كسی
چيزی را نداند و ديگری آن چيز را فاقد نباشد ، اصلا تعليم و تعلم صورت
نمیگيرد . همينها است كه سبب شده افراد يكديگر را جذب بكنند . علت
اينكه افراد اجتماع يكديگر را جذب كرده و دفع نمیكنند همين است .
اگرهمه علی السويه بودند امكان نداشت كه افراد اجتماع يكديگر را جذب
كنند . همينطور است كه سنگها همديگر را جذب نمیكنند و به اصطلاح دور
يكديگر جمع نمیشوند . افراد بشر اگر همه همان چيزی را داشته باشند كه
ديگران دارند ، امكان ندارد كه يكديگر را جذب بكنند . اين اختلافی كه
ميان زن و مرد هست و ميان زنها با يكديگر و مردها با يكديگر نيست ،
تدبير بزرگی است در خلقت برای اينكه كانون خانوادگی تشكيل بشود ، تا
اينكه مردی زنی را به همسری ، و زنی مردی را به همسری انتخاب بكند و
قوانين تشكيل كانون خانوادگی صورت بگيرد . چون مرد چيزهائی دارد كه زن
ندارد و زن چيزهائی دارد كه مرد ندارد ، اين تجاذب ميان آنها وجود دارد
. زنها همديگر را جذب نمیكنند ، مردها همديگر را جذب نمیكنند ولی زنها
مردها را جذب میكنند و مردها زنها را . علتش همين اختلاف است . پس
خيال نكنيد كه در خلقت هم اينها ( زن و مرد ) برابر باشند .
اصلا قرآن همين اختلاف را يكی از آيات قدرت پروردگار ذكر میكند :
« و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم »(1) يكی
از آيات حكمت پروردگار [ آفرينش آسمانها و زمين ، و نيز ] اين است كه
همه شما يكزبان نيستيد ،
پاورقی :
1 - سوره روم ، آيه . 22
يكرنگ نيستيد ، قيافههايتان مختلف است ، آنچه داريد اختلاف است .
اجتماعات هم همينطور است . « كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين
مبشرين و منذرين ( 1 ) آن حديث هم هست كه فرمود : « اختلاف امتی رحمه
» كه در بعضی روايات وارد شده نه منظور جنگ است ، بلكه تفاوت است .
اينكه يك تفاوتهائی ميانشان باشد خودش رحمت است .
پس اگر بخواهيم عدالت را به معنای مساوات تعريف بكنيم و مساوات را
هم مساوات در موهبتهای اجتماعی فرض بكنيم ، غلط است . ولی عدالت را
به يك معنای ديگر میشود معنی كرد كه اگر به آن توجه شود ، میتوان گفت
آن هم مساوات است اما مساوات به شكل ديگر . معنائی كه قد ما برای
عدالت میكنند اينست : اعطاء كل ذی حق حقه يعنی هر چيزی و هر شخصی در
متن خلقت با يك شايستگی مخصوص به خود به دنيا آمده است . حقوق هم از
همينجا پيدا میشود يعنی از ساختمان ذاتی اشياء . ما بايد هر چيزی را كه
در ذاتش مطالعه بكنيم بعد ببينيم كه او شايستگی چه چيزی را دارد و چه
استعدادی در وجود او هست يعنی طبيعتش چه تقاضائی دارد . مثلا در بدن
انسان چشم حقی دارد و دست حقی ديگر . اگر حق چشم را به دست بدهيم ، نه
تنها به دست خدمت نكردهايم بلكه آن را از كار انداختهايم . هر چيزی
استحقاقی دارد و منشأ آن هم خود خلقت است . دو بچه كه به مدرسه میروند
، يكی شايستگی نمره بيست را دارد و ديگری نمره
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه . 213
پنج . اگر به او از بيست كمتر بدهيم ظلم كردهايم و اگر به اين از پنج
بيشتر بدهيم نيز ظلم كردهايم .
برای مثال اگر از همانهائی كه دم از اشتراك و مساوات میزنند بپرسيم
چرا زيد در ميان ميليونها مردم نخست وزير شد ، میگويند شايستگی نشان داد
. اول يك كارگر ساده بود ، مثلا در سنديكا شركت كرد و به نمايندگی در
هيأت بالاتری انتخاب شد و بعد در هيأت بالاتر و همينطور سلسله مراتب را
طی كرد و چون لياقت و شايستگی داشت به نخست وزيری رسيد . اين ، همان
عدالت است . پس معلوم میشود كه اساس ، لياقت است . البته اگر يكی
لياقت دارد و ديگری ندارد ، چنانچه آنچه را كه بايد به لايق بدهيم به
نالايق بدهيم ، بی عدالتی كردهايم .
آنكه هفت اقليم عالم را نهاد |
هر كسی را آنچه لايق بود داد |
ظلم اجتماع وقتی است كه اينجور نباشد . سعدی میگويد :
وقتی افتاد فتنهای در شام |
هر يك از گوشهای فرا رفتند |
روستا زادگان دانشمند |
به وزيری پادشا رفتند |
پسران وزير ناقص عقل |
به گدائی به روستا رفتند |
معنای عدالت اين است . مساوات درباره قانون میتواند معنی پيدا بكند
يعنی قانون افراد را به يك چشم نگاه بكند ، قانون خودش ميان افراد
تبعيض قائل نشود بلكه رعايت استحقاق را بكند . به عبارت ديگر افرادی
كه از لحاظ خلقت در شرايط مساوی هستند ، قانون بايد با آنها به مساوات
رفتار بكند اما افرادی كه خودشان در شرايط مساوی نيستند ، قانون هم نبايد
با آنها مساوی
رفتار بكند بلكه بايد مطابق شرايط خودشان با آنها رفتار بكند . اين هم
معنای دوم عدالت است . معنای سومی هم دارد كه آن را فردا شب عرض
میكنم . در اينجا به عرايض خودم خاتمه میدهم .
نظرات شما عزیزان: